جدول جو
جدول جو

معنی کرک دل - جستجوی لغت در جدول جو

کرک دل
دل مرغ، از انواع انگور، ترسو، بزدل
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تنک دل
تصویر تنک دل
نازک دل، رقیق القلب، برای مثال تنک دل چو یاران به منزل رسند / نخسبد که واماندگان از پسند (سعدی۱ - ۵۹)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نیک دل
تصویر نیک دل
خوش قلب، خوش فطرت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گرم دل
تصویر گرم دل
دلگرم، مطمئن، قوی دل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرغ دل
تصویر مرغ دل
جبان، ترسو، خائف، نازک دل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سبک دل
تصویر سبک دل
کسی که غم و غصه ندارد، شادمان، خوشحال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پاک دل
تصویر پاک دل
کسی که کینه، حسد و گمان بد به دیگری نداشته باشد، آنکه دلش از کینه و مکر پاک باشد، پاکیزه دل، خوش قلب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نرم دل
تصویر نرم دل
رئوف و مهربان
فرهنگ فارسی عمید
(کْرُ / کُ رُ کُ)
کروکودیل. تمساح. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به تمساح کروکودیل شود
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ)
پاره ای و توده ای بزرگ از خرما. (منتهی الارب) (ازاقرب الموارد). کردیده. کردیه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ)
نام رودی به دهستان علیای نهاوند. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان غار شهرستان ری در استان مرکزی. جلگه و معتدل است و 163 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(کُ وَ)
ذوزغب. ذوخمل. پرزدار. (یادداشت مؤلف). دارای کرک. که کرک دارد. کرکناک. پرزناک
لغت نامه دهخدا
(رِشْ / رُشْ وَ / وِ گِ رِ تَ)
بصورت کرک درآمدن، ژولیده شدن موی. (فرهنگ فارسی معین). گوریده شدن موی، مست شدن و بازایستادن ماکیان از بیضه کردن
لغت نامه دهخدا
(تَ نُ / تُ نُ دِ)
تنک حوصله. کنایه از کسی که اخفای مال و راز نتواند کرد. (آنندراج). رقیق القلب. (از یادداشتهای محمد قزوینی، از حاشیۀ برهان چ معین). که دلی مهربان و نازک دارد. کم صبر و کم تحمل:
گرنه تنک دل شده ای وین خطاست
راز تو چون روز به صحرا چراست ؟
نظامی.
تنک دلی که نیارد کشید زحمت گل
ملامتش نکنم گرز خار برگردد.
سعدی.
تنک دل چو یاران بمنزل رسند
نخسبد که واماندگان از پسند.
(بوستان چ فروغی ص 38).
ز کاوش مژه رگهای جانش بشکافند
تنک دلی که چو من چشم برنمی دارد.
نظیری (از آنندراج).
رجوع به تنک و دیگر ترکیبهای آن و تنگ حوصله شود، بمعنی دون همت نیز گفته اند. (آنندراج). رجوع به تنگ دل شود
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ دِ)
خوش خلق و دردمند که به همه کس اختلاط گرم کند. (آنندراج). ملایم و سلیم. (ناظم الاطباء) :
دلا بزرگی کوچک دلان به جای خود است
اگر بزرگ بود آسمان برای خود است.
کاظم کاشی (از آنندراج).
، غمناک و مهموم. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(گَ دِ)
کنایه از عاشق سوخته. (آنندراج). در برهان بصورت جمع گرم دلان آمده است. عاشقان و دلسوختگان، قوی دل. پشت گرم:
تسکین جان گرم دلان را کنیم سرد
چون دم برآوریم بدامان صبحگاه.
خاقانی.
چونکه نعمان بدین طلبکاری
گرم دل شد ز نار سمناری...
نظامی
لغت نامه دهخدا
(نَ دِ)
رحم دل. مقابل سخت دل. (فرهنگ نظام). مقابل سنگدل. (آنندراج). رقیق القلب. ملایم. (ناظم الاطباء). سلیم. (دهار) (ناظم الاطباء). اذله. (ترجمان علامۀ جرجانی) : و سقلاب مردی نرم دل بود. (مجمل التواریخ).
از نرم دلان ملک آن بوم
بود آهن آبدار چون موم.
نظامی.
- نرم دل شدن، رام شدن. به رحم آمدن:
جهاندار دارای جوشیده مغز
نشدنرم دل زآن سخنهای نغز.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(دَ دِ دِ)
دردی که در قلب ایجاد می شود. وجع قلب، در تداول عوام، درد شکم. دل درد:
یار من شکرلب و گل روی و من در درد دل
گر کند درمان این دل زآن گل و شکر سزد.
سوزنی.
- درد دل گیرد مرا،در مورد قسم گویند: اگر چنین باشد درد دل بگیرد مرا، دلم درد کند. (آنندراج) :
زاهد این تقوی و پرهیز تو بی تزویر نیست
درد دل گیرد مرا گر درد دین گیرد ترا.
مخلص کاشی (از آنندراج).
، غم و اندوه درونی. سوز درون. رنج و درد نهانی:
ز درد دل اکنون یکی نامه من
نویسم فرستم بدان انجمن.
فردوسی.
- به (با) درد دل، با غم و اندوه. سخت غمناک و اندوهگین:
به درد دل از جای برخاستند
چپ شاه ایران بیاراستند.
فردوسی.
ولیکن بدین نامۀ دلپذیر
که بنبشت با درد دل سام پیر.
فردوسی.
، مجازاً، یاد کردن غم گذشته بر کسی. شرح غمها. بیان اندوه خود به دیگری. شرح غم و اندوه. غم و شادی گفتن. بیان شکایت و جفای کسی به وی. غمهای پنهان. شکوی. گله. اندمه. و با کردن صرف شود. (یادداشت مرحوم دهخدا). حکایت رنج:
ستم نامۀ عزل شاهان بود
چو درد دل بی گناهان بود.
فردوسی.
مرا به درد دل آن سروها همی گفتند
که کاشکی دل تو یافتی به ما دو قرار.
فرخی.
من ندانستم هرگز که ز توباید دید
هر زمان درد دلی و هر زمان دردسری.
فرخی.
در امل تا دیریازی و درازی ممکن است
چون امل بادا ترا عمر دراز و دیریاز.
سوزنی.
نتواند نشاند درد دلم
گر صفاهان به گلشکر گردد.
خاقانی.
درد دل دارم از ایام و بتر آنکه مرا
نگذارند که درمان به خراسان یابم.
خاقانی.
ای خفته کآه سینۀ بیدار نشنوی
عیبش مکن که درد دلی باشد آه را.
سعدی.
درد دل دوستان گر تو پسندی رواست
هرچه مراد شماست غایت مقصود ماست.
سعدی.
احوال من مپرس که با صدهزار درد
می بایدم به درد دل دیگران رسید.
صائب.
سخن نگفتن ما با تو گرم درد دل است
که گفته اند حدیث نگفته میدانی.
وحید (از آنندراج).
- امثال:
درد دل خودم کم است این هم درزدن همسایه ها. (امثال و حکم).
- درد دل باکسی زدن، غم و رنج خویش به وی بردن:
سینه صافم باده با گبر و مسلمان می زنم
درد دل با ذرۀ خورشید تابان می زنم.
اسیر (از آنندراج).
- درد دل به معشوق گفتن، غم و رنج هجران و بی وفایی وی شرح دادن. بیان شکایت و جفای معشوق:
خرّما روز وصالی و خوشا درد دلی
که به معشوق توان گفت و مجالش دارند.
؟
- درد دل پیش کسی آوردن، غم و اندوه خود به وی گفتن:
روز درماندگی و معزولی
درد دل پیش دوستان آرند.
سعدی.
- درد دل شمردن، غم و رنج خود برشمردن. مصائب و تیره روزیهای خود بازگفتن:
غلام مردم چشمم که با سیاه دلی
هزار قطره ببارد چو درد دل شمرم.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(دِ)
خوش قلب. خوش فطرت. کریم النفس. مهربان. خیرخواه. (ناظم الاطباء). نیک درون. نیکونهاد. خیرخواه:
که با اسقف نیک دل پاک رای
زدیم از بد و نیک هرگونه رای.
فردوسی.
بیامد دوان مرد پالیزبان
که هم نیک دل بود و هم میزبان.
فردوسی.
فرستاده ای نیک دل را بخواند
سخن های شایسته با او براند.
فردوسی.
ایزد این دولت فرخنده و پاینده کناد
بر تو ای نیک دل نیک خوی پاک سیر.
فرخی.
ای نیک نام ای نیک خوی ای نیک دل ای نیک روی
ای پاک اصل ای پاک رای ای پاک طبع ای پاک دین.
فرخی.
آفتاب ادبا باد و خدای رؤسا
مهتر نیک خوی نیک دل نیک زبان.
فرخی.
سپهبد گشاد از مژه جوی خون
بدو گفت کای نیک دل رهنمون.
اسدی.
نیک دل باش تانیک بین باشی. (قابوسنامه)
لغت نامه دهخدا
(خُ نُ دِ)
راحت دل. خوش. خوشدل:
هر که از آن ناردانه خورد خنک دل
گشت و چو گلنار کرد گونۀ رخسار.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(خُرْ رَ دِ)
مشعوف. خوشدل. (ناظم الاطباء) :
نشست از بر تخت پرمایه سام
ابا زال خرم دل و شادکام.
فردوسی.
زواره فرامرز و دستان سام
درستند و خرم دل و شادکام.
فردوسی.
چنین گفت خرم دلی رهنمای
که خوشی گزین زین سپنجی سرای.
فردوسی.
چنان گرم کن عزم رایم بتو
که خرم دل آیم چو آیم بتو.
نظامی.
شما خندان و خرم دل نشینید
طرب سازید و روی غم نبینید.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(کَ دِ)
جبان. (یادداشت مؤلف). ترسنده. کبک زهره. رجوع به کبک زهره شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از نرم دل
تصویر نرم دل
کسی که دارای قلبی رئوف است رحیم مقابل سخت دل
فرهنگ لغت هوشیار
ترسنده خایف، ضعیف النفس نازک دل: فرمود که ای خلیل، چون مرغ دلی پیوسته پران وبیقراری مطلوب ترا هم در مرغان ظاهر کنیم، خایف از خدا: در کنف فقر بین سوختگان خام پوش بر شجر لانگر مرغ دلان خوش نوا. (خاقانی)
فرهنگ لغت هوشیار
قوی دل پشت گرم: چون که نعمان بدین طلبکاری گرم دل شد زنار سمناری... (هفت پیکر)، عاشق دلسوخته
فرهنگ لغت هوشیار
کند فهم کم هوش کور دل: مدار چشم ازین کور باطنان انصاف که گشته است بعنقا هم آشیان انصاف. (صائب)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کرک شدن
تصویر کرک شدن
بصورت کرک در آمدن، ژولیده شدن (موی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کرکدیل
تصویر کرکدیل
تمساح توضیح: احتراز از استعمال این کلمه بیگانه اولی است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنک دل
تصویر تنک دل
نازک دل حساس رقیق القلب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرم دل
تصویر خرم دل
مشعوف، خوشدل
فرهنگ لغت هوشیار
محل بافتن جاجیم
فرهنگ گویش مازندرانی
از پا افتادن ناشی از خستگی، از حال رفته و درهم کوفته در
فرهنگ گویش مازندرانی
ترس و بزدل
فرهنگ گویش مازندرانی
مداراگر، قلب لطیف، دل رحم
دیکشنری اردو به فارسی